راه خــــــــــــــدا

راه خدا
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

معبودا! آیا ببینمت که بعد ایمان عذابم دهی؟ یا بعد دوست داشتنم دورم کنی؟؟... حاشا به آبروی کریم تو...

الهی اجرنی من الیم غضبک*...

معبودا! پناهم ده از دردناکی خشمت...

اینجا که می رسم به یاد این جمله اش می افتم که فرمود: ففروا الی الله...* بسوی خدا آهسته قدم برندار، فرار کن...

و من از دردناکی خشمت بسوی خودت فرار می کنم که من لی غیرک.




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*مناجات خائفین

*آیه 50،سوره مبارکه ذاریات

یا ربِ إن لنا فیک أملا طویلا کثیرا

پروردگارا!

ما را در نزد تو آرزو دراز و  زیاد است

(فرازی از دعای ابو حمزه ثمالی)

از خراسان آمده بود، با پای پیاده و به شوق دیدار امام علیه السلام!

مدینه که رسید، رفت خدمت امام باقر علیه السلام. اصحاب نزد امام علیه السلام بودند، مرد که پاهایش تاول زده و زخمی شده بود پاهایش را دراز کرد، گویا یکی از صحابه گفته باشد این رسم ادب در محضر امام علیه السلام نیست ...

عرض کرد: آقا جان! اگر پاهایم را دراز کردم از بی ادبی نیست، می خواستم بگویم این پاها که این چنین تاول زده و زخمی شده، از محبت و شوق دیدار شماست!

مولا فرمود: هل الدین إلا الحب...؟ آیا دین جز محبت است؟

از آیت الله بروجردی (ره) پرسیده بود: حکم اذان و اقامه قبل از نماز چیست؟

پاسخ داده بودند:  اذان و اقامه به مثال دالانی است که ازش رد میشی تا به حریم الهی برسی! چه خوب هست که از دالان عبور کنی برای رسیدن به حریم الهی تا اینکه  بی ادبانه  از دیوار داخل حیاط بپری ...




*اذان و اقامه قبل از نماز مستحب است.

*دالان در معماری سنتی ایرانی، راهروی باریکی است که با پیچ و خم وارد شونده را از هشتی به حیاط خانه هدایت می‌کرد. پیچ و خم دالان برای رعایت حریم خصوصی خانه بود تا عابران نتواند سریعاً فعالیت‌های جاری در حیاط را متوجه شوند.

*برداشت آزاد.

رزق و روزی رو عموما پول و مادیات میدونیم اما خیلی چیزها اطراف ما هستند ک جزء زرق ما محسوب میشن مثل داشتن پدر و مادر, خواهر و برادر, اقوام, دوست, تحصیلات, استعدادهامون, دین و مذهبی ک با اون متولد شدیم، حتی محل زندگی و همسایه ها, مدرسه و دانشگاه و هزاران چیز دیگه که بعضیا شاید وابسته به تلاش ما بودن اما تو بوجود آمدن خیلیاشونم هیچ دخالتی نداشتیم فقط براساس حکمت الهی تو مسیر زندگی ما قرار گرفتن که اسباب بخشی از رشد ما رو فراهم کنند… شاید همشونم از نظر ما خوب و مثبت نباشن, مثلا یه همسایه ی بد ک دائما اسباب ناراحتی ما میشه یا محل تحصیلی که دوستش نداریم یا دوستی که بقولی ناباب هست اما همشون از روی حکمت الهی هست و هرکدوم قرار هست به شکلی سبب رشد ما بشن, فقط باید زرنگ بود و تمام بهره رو از شرایط موجود برا ی رشد استفاده کرد, گاهی با ترک کردن چیزی, گاه با محبت به کسی و گاه با هدایت و بخشش و مهربانی و…

فقط باید انتهای راه رو مدنظر داشت و در هر چیزی خدا و رضایتش رو دید, همین و بس… نگاه به زندگی باید نگاه اخروی باشد و بدانیم که خود مسیر اصل است، مقصد شاید هیچ گاه نرسد پس از مسیر باید بهره ی تمام برد!

جنگ در فضای بارانی برپا بود و سربازان مجبور بودند با همه ادوات از میان آب و گِل عبور کنند و این عبورشان را سخت میکرد. فرماندهان نظامی در جایی دورتر از خط مقدم نشسته و طرح و نقشه جنگ را آماده میکردند و دستور می دادند و ناراحت و عصبی که چرا سربازان پیش نمی روند؟ چرا روحیه شان خوب نیست !!! بعدها که جنگ شکست خورد تازه فرمانده به بازدید از مناطق جنگی رفت، آن وقت بود که فهمید  سربازان چه سختی هایی را متحمل شده اند و چقدر دستورات فرماندهان غیرقایل اجرا بوده! این مضمون مطلبی بود که چند روز پیش از وبلاگی خواندم و بی اختیار به یاد شیوه کار کردن های خودمان افتادم... یاد نوشتن های بی تحقیق قبلی ، کار فرهنگی بی نیاز سنجی، شعار زدگی... افسرانی که  جنگ نرم را بدون هیچ اطلاع و سنجشی از دور نشسته و به زعم خود مدیریت میکنیم...میان خانه های مان نشسته ایم و هی مطلب می نویسیم و شعار می دهیم...  تز و طرح میدهیم...کتابها، مجلات ، سایت ها و نشریات و... اما چقدر دوریم از متن زندگی مردم! از نیازها و خواست های مردم! و از چگونگی عملی شدن حرف ها و نطق هایمان! از گوشه و کنار شهر و روستاهایمان و از سختی زندگی هایشان! هیچ اندیشیده ایم که این همه حرف و نوشته چطور به واقع می پیوندد؟ این شعارها چگونه عملی میشود؟

 مرد همسایه مان دیروز برای سرماخوردگی فرزند خردسالش 20هزار پول قرض میخواست!!! می توان فهمید وقتی فرزند خردسالی به خاطر یک تب ساده تشنج میکند یعنی چه؟  می توان عرق شرم را بر جبین پدرش حس کرد ؟ یا که نگرانی مادرش را؟

 سال قبل هم فقر جوانی را از روستایمان برد، بخاطر یک عمل جراحی ساده که نشد انجام شود... می توان حس پدرش را درک کرد وقتی که سر قبر جوانش عرق شرم می ریخت، می توان سنگینی نگاه پرسشگرانه مادرش را به سوی پدر حس کرد؟

 از این خانواده چه میخواهیم؟؟؟ دینداری ؟؟؟ سبک زندگی دینی و اسلامی ؟؟؟؟...

در حالی که مولایمان به فرزندش محمّدبن حنفیه فرمود:

فرزندم من از فقر بر تو می ترسم از آن به خدا پناه ببر; زیرا فقر مایه نقصان دین است.

وقتی می توان حرف زد و نوشت که رفته باشی و دیده باشی، فهمیده باشی این دود که به هوا بلند است نه دود سیگار بلکه غصه های سنگین روی دوش مردی است که فقر پشتش را خمیده و او که توان به دوش کشیدنش را نداشته  برای لحظه ای فراموشی دودش میکند و از ریه ها بیرون می فرستد بلکه لحظاتی با نئشگی اش فراموش کند این همه درد و اندوه را...

باید رفت و دید که در گوشه و کنار شهرمان چطور خانواده ای که ناتوان از تامین نیازهای اولیه زندگی است، بنده ات می شوند وقتی زیر بال و پرشان را میگیری  و از دردشان می کاهی ... چطور وقتی یک لبخند مهربانی نصیب شان میکنی حاکم قلب شان می شوی.... و آن وقت که قلب شان به تسخیرت درآمد می توانی فرماندهی اش کنی! نه؛ با نشستن و از دور شنیدن کاری از ما بر نخواهد آمد... باید رفت و دید و لمس کرد و آن وقت است که تمام شعارها و نوشته ها  در برابر چشمان بسیاری از ماها رنگ خواهد باخت ...

مهربان خدای من!

عاشقی از این زیباتر؟ چه دعایی و چه مهربان خدایی...! حقیقتا که خدایی فقط و فقط برازنده ی توست... یا اله العاصین عاشقت هستیم ...


یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح یا من لم یواخذ بالجریرة و لم یهتک الستر یا عظیم العفو یا حسن التجاوز یا واسع المغفره یا باسط الیدین بالرحمة یا صاحب کل نجوى یا منتهى کل شکوى یا کریم الصفح یا عظیم المن یا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها یا ربنا و یا سیدنا و مولینا غایة رغبتنا اسئلک یا الله الاتشوه خلقى بالنار


ترجمه : اى کسى که زیبایى را آشکار مى نمایى و زشتى را مى پوشانى اى کسى که از گناه مؤ اخذه نمى کنى و پرده را نمى درى اى کسى که عفوى بزرگ دارى و خوب گذشت مى کنى اى کسى که مغفرت تو وسعت دارد اى کسى که دو دست را به رحمت گشودى اى صاحب همه نجواها اى نهایت همه شکایت ها اى کسى که با کرامت گذشت مى کنى اى کسى که بخششى بزرگ دارى ! اى کسى که قبل از استحقاق شروع به نعمت ها مى نمایى اى رب ما و اى آقاى ما و مولاى ما و نهایت رغبت ما از تو اى خدا مى خواهیم که خلقت مرا با آتش مشوه و زشت نسازى.


الهی خیر ببینی...


بقـــــــــیـــــــــةالـــــــــلـــــــه خیر لکم...

انسان که شیرینی می خورد، اگر شیرینی اطراف دهانش بماند و او دهانش را تمیز نکند، مگس ها در اطراف او جمع می شوند و هر چه آن ها را براند باز هم برمی گردند. به همین دلیل در لغت عرب به مگس ذُباب می گویند. این کلمه مخفّف از دو کلمه ذُبَّ به معنای رانده شده و آبَ به معنای بازگشت است، زیرا مگس حشره ای است که هر چه رانده شود، باز می گردد. مرحوم فیض می فرمایند: این مگس ها افکار و اندیشه های ما هستند و آن شیر...ینی، تعلقات ما به امور دنیوی است. وقتی انسان با تعلقات وارد نماز می شود، این مگس های تخیلات و افکار به دنبال آن به دل انسان هجوم می آورند. راه حلش این است که ذهن خود را از این تعلقات دنیوی پاک کنیم تا جلوی هجوم افکار پراکنده به قلب گرفته شود. آن مقداری را که می توانید، کنترل کنید و اختیاراً دنبال نکنید و آنچه را هم که غیر اختیاری وارد می شود، اهمیت ندهید. خداوند متعال وعده داده است که هر کس در راه معنویت کوشش کند من دستش را می گیرم. اگر ما متعهد بشویم که آن قسمتی را که می توانیم و در اختیار ماست کنترل کنیم، از برکت این مجاهده خداوند به تدریج مهمان های ناخوانده را از قلب ما بیرون می کند.


استاد فاطمی نیا

الهی ان کان قل زادی فی المسیر الیک، فلقد حسن ظنی بالتوکل علیک...

معبودا! اگر چه برای رسیدن به سوی تو زاد و توشه ام کم است اما گمانم به توکل و اعتماد بر تو نیکوست...

فار من سخطک الی رضاک، هارب منک الیک...

از خشمت به سوی خشنودیت گریخته ام و از خودت به سوی تو فرار کرده ام...

مفتقر الی رعایتک..

بارالها! من نیازمند به سرپرستی توأم...!

و ما وهبت لی من کرمک فلا تسلبه...

آنچه از روی کرم به من بخشیدی از من مگیر...

کیف ارجو غیرک و الخیر کله بیدک...

معبودا! چگونه امید به غیر ببندم که همه خیر و نیکی بدست توست....؟؟!

کیف انسیک و لم تزل ذاکری...؟؟!

چگونه فراموشت کنم که تو همیشه در یاد منی...؟؟!



یا من کل هارب الیه یتلجئ، و کل طالب ایاه یرتجی، یا خیر مرجو...

ای آن که هر گریخته به او پناه برد، و هر طالبی به او امید بَِرَد، ای برترین امید...


خیلی اهل تنقلات نیستم اما امروز یه چیزی دلم میخواد ک نمی دونم چیه، مثل بچه هایی که بهونه میگیرن!  وارد بوفه میشم و بی هدف چشم میگردونم و جنس ها رو نگاه میکنم. همینجوری که دارم میگردم چشمم می افته به بسته نمک یادم می افته عصمت نمک میخواست، قیمتش رو میپرسم تا مطمئن بشم ک پولم برای خرید کافیه!

میگه 600تومان، حالا یه چرخی میزنم و دو بسته بیسکویت هم برمی دارم. میام جلو تا حساب کنم. مجددا قیمت نمک رو میپرسم تا با حسابای خودم قاطی نشه!

فروشنده که فکر میکنه قیمت روی بسته رو دیدم، جواب میده: قیمت روش 520تومانه ولی ما میدیم550 که سر راست بشه و از اونجایی هم که پول خرد نداریم میشه 600!!! عجب حساب کتابی؟

لبخند می زنم و میپرسم، حالا این حلاله؟

میگه مگه چقدره؟! همش 80 تومان بیشتر که نیست!

میگم مگه فقط همین یه بسته نمک رو می فروشی؟

خب، نه! ولی حالا ده بسته هم که بفروشم تازه میشه 800 تومن!!! تازه جاهای دیگه شده تا 50 تومن هم بخشیدیم!!!

میگم، وقتی حق نباشه چه 1ریال چه 1میلیارد فرقی میکنه مگه؟؟

مشغول بقیه مشتری ها میشه  و دیگه توجهی نمیکنه. بیرون میام اما تو دلم غصه عجیبی میشینه!

یاد این آیه از قرآن می افتم که:

فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ‏

پس هر کس به مقدار ذرّه‏اى کار نیک کرده باشد همان را ببیند. و هرکس هم وزن ذره‏اى کار بد کرده باشد آن را ببیند.

خدا عاقبت هممون رو بخیر کنه...

زن که باشی، گاهی دختری، گاه خواهر، همسر میشوی  برای شوهرت و یا مادر برای فرزندانت...

به تعداد هرکدام از این نقش ها، عاطفه میشوی و علاقه می ورزی ... با شیرین زبانیت برای پدر، رفاقتت با مادر، نگرانیت برای برادر، دلسوزی و عشقت به همسر، و خلاصه با تمام مهر مادری ات برای فرزند...

علاقه ات با لبخندت، با نگرانیت، با بیخوابی و اضطرابت بروز میکند... گاهی اصلا نگرانی جزئی از زندگی می شود...

بی تاب می شوی و مدام جملاتی را تکرار میکنی؛ کم خوردی، بد خوردی، لباس گرم بپوش، مراقب خودت باش، رسیدی خبر بده، چیزی جا نگذاری... گاهی اما این جملات تکراری که با تمام عاطفه بر زبانت جاری میشود، سبب سرزنش اند...

بس کن، چقدر نگرانی، چقدر گیر می دهی، چقدر تکرار میکنی، خودم می دانم و...

آن وقت است که چیز درونت میشکند بنام دل، چیزی زخم برمی دارد بنام احساس، چیزی له میشود به اسم غرور و چیزی می خشکد بنام عاطفه...

اما با همه ی این حرفها نمی توانی نگران نشوی، مضطرب نشوی، غصه نخوری... از یک زمانی به بعد دیگر فقط کم حرف می شوی... فقط بیشتر اوقات ناخواسته اشک هایت جاری میشود... همه به اشک هایت طعنه می زنند، به حساسیت و لطافتی که خدا درونت خلق کرده... و هر روز سرزنشی با عنوان "حساسیت"  مثل پتک روی سرت فرود می آید!

(چقدر حساسی، الکی نگران میشوی،گیر می دهی...)

یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا*

حواسمون باشه

بعضی دوستی ها رو قبل از اینکه دیر بشه باید رها کرد!



ای وای بر من! کاشکی فلانی را دوست برنگرفته بودم.(آیه28، فرقان)

هوالمحبوب

گاهی وقتا تو زندگی اتفاقات عجیب و غریبی می افته که معنیش رو هیچ وقت نمی فهمی. مثلا توی روستایی زندگی میکنی که امکان تحصیل برات وجود نداره و دو سال ترک تحصیل میکنی با همه علاقه و شوقی که برای درس داری مجبوری خونه نشین باشی بعد یه روزی خیلی اتفاقی آشنا میشی با سیستم آموزش از راه دور که می تونی تو خونه درس بخونی بدون معلم و استاد. اولش خیلی خوشحال میشی و بعد از پیگیری های فراوان می فهمی که ای بابا جز رشته ی انسانی نمی تونی رشته دیگه ای رو بخونی اما تو که علاقه ی خیلی زیادی برای درس داری برات مهم نیست اگر نمی تونی تجربی یا ریاضی بخونی حالا که می تونی درس بخونی انسانی خوندن رو ترجیح می دی به ترک تحصیل و البته سعی می کنی دوستش داشته باشی!

می خونی و سعی می کنی موفق بشی اما حتی خانواده ات هم این مدل درس خوندن رو قبول ندارن و تو رو جدی نمیگیرن! اما فرقی به حالت نمی کنه تو فقط می خونی ، چون هدف داری، چون آرزو و رویای کودکیت بوده!

وقتی دیپلم میگیری بعد از امتحاناتی که نهایی و سراسری هست و اتفاقا معدلت هم خوب میشه حالا تازه خانواده کم کم تو رو باور می کنن.

اما نه انگار خودت هنوز راضی نیستی ، میخوای ادامه بدی و هنوز بخونی... میخونی با همه ی فرصت کمی که داری با تمام سختی هایی که بدون معلم درس خوندن داره با همه ی مشکلات... هرچند اوضاع خونه خیلی بر وفق مراد نیست و داغدار عزیزی هست که زندگی رو به کام همه تلخ کرده، هرچند که برای فرار از اوضاع تلخ خونه تمام عید و حتی یک هفته قبل از عید رو در مسافرت به سر می بری که جای درس خوندن نیست اما تو غافل نمیشی. وقتی شب میلاد پیامبر اکرم(ص) تو حرم امام رضا(ع) هستی دلت مشکنه و ازش می خوای که یک رشته خوب تو یه دانشگاه خوب قبول شی و بالاخره با تمام سختی هایی که گذروندی کنکور رو میدی و با اینکه خوب نخونده بودی و خوب هم جواب ندادی ولی دلت قرصه چون از آقا مدد گرفتی. توی تمام وجودت یه اطمینانی هست به آقا که به کم تو بیشتر میده.

بالاخره نتایج میاد و هرچند که رتبه ات خوب نشده ولی قبول شدی باهمون امید انتخاب رشته میکنی با تمام وجودت  و یه دانشگاه ارزشی و رشته  الهیات قبول میشی و می دونی(اصلا مطمئنی) که هدیه آقاست...

اما هنوزم نمی تونی بفهمی که چطور شد بقیه ای که بهترین مدرسه با بهترین دبیرا درس خونده بودن قبول نشدن و تو ...

نمی دونم ، یعنی نمی دونستم...

سالهای کارشناسی میگذره و به سال آخر می رسه، خودت رو  درگیر یکسری مسائل کردی که اجازه درس خوندن بهت نمیده، برات تمرکز نمیگذاره و دقیقا تو اون روزا یه بیماری هم میاد و دامن گیرت میشه که با خوردن دارو هاش تمام روز رو خواب میری اما یه وقت به خودت میای و می بینی یک ماه بیشتر تا کنکور نمونده و تو آماده نیستی تمام تلاشت رو جمع میکنی تا خانواده رو شاد کنی با قبولیت!

و با یک ماه درس خوندن با رتبه نسبتا خوب(با توجه به میزان مطالعه کم) قبول میشی اما این بار قلبا دوست نداری قبول بشی، حداقل تو این دانشگاه اما میشی و...

همه اینا برات میشن سوال، تو الان سر کلاسای کارشناسی ارشد می شینی و هنوز برات سواله که چطور شده که آرزوی روزهای کودکیت و إنشای روزای دبستانت به واقعیت پیوسته و تو مات و مبهوت از این هستی که این موقعیت رو خیلی هم دوست نداری با اینکه واقعیت آرزوت هست...

یه شب ماه محرم میری تو هیات پای صحبت حاج آقا پناهیان و ایشون همه ی سوال ذهنت رو اینجور جواب میده که اینا همش امتحانه! خدا میخواد از تو امتحان بگیره واسه همین گاهی به تلاش کم نتیجه خیلی بالایی میده و گاهی با تلاش زیاد نتیجه خوب نمیشه و اینا همش بازی و امتحانه برای تو...

و حالاست که پاسخ سوالت رو گرفتی، آره همش امتحانه اما اینکه چقدر تونستی خوب امتحان بدی، چقدر سربلندی و یا چقدر سرافکنده خدا داند و بس...

فقط می دونی زندگی همش بازی و امتحانه.... امـــتــــــــحـــــــــانـــــــــ

حالا که نیاز به پناه دارم

همه رهایم کرده اند...

تنهایم

رانده شده...

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله):اَفضَلُ الاَعمال آُمَّتی اِنتظارالفَرَج.

(افضل ترین و برترین اعمال امت من انتظار برای فرج می باشد.)


انتظار فرج ، عمل است. آنهم برترین عمل...

انتظار فرج نشستن و دست رو دست گذاشتن نیست! انتظار فرج برخاستن و عمل است...

عملی در مسیر وصل یار...

إنَّ الصَّلاة تـَنـْهَى عَن الفـَحْشاء وَالمُنکـَر جلوی گناه را می گیرد. نماز که با آدم حرف نمی زند. مقابله می کند. دستش را می گذارد جلوی چشم شما. اگر من نمازم را تقویت کنم اینگونه می شود. چگونه نمازم را تقویت کنم؟ اولین قدم این است که...


«مگذار گناهی را که می کردی، مگر آن که ترک کنی.» امام رضا(ع)

اگر من به گناهی عادت دارم باید برایش یک کاری بکنم. حال گناه نگاه به نامحرم که دیگر خیلی رواج دارد. قدیم ها می گفتند سبیل است. اگر این عادت من باشد، برایش چکار کنم؟ گفتند ترک کن. خب چکار کنم که بتوانم با عادت خودم بجنگم؟ وقتی آدم به یک چیزی عادت دارد، می گویند عادت طبیعت ثانوی است. شما طبیعتا ظهر گرسنه می شوی. خب مگر می شود کاریش کرد؟ نمی شود. معده برای یک مدتی کار کرده و غذای گذشته هضم شده و وقت عادت به غذا رسیده و معده ترشح کرده و اعصاب گرسنگی را نشان می دهند. عادت طبیعت ثانوی است. طبیعتی که من خودم ایجاد کرده ام. چگونه با این طبیعت بجنگم؟ می خواهم با طبیعت خودم بجنگم. اولا بدانید شدنی است. حتما شدنی است. اینگونه نیست که غیرممکن و غیر مقدور باشد. عادت هرچقدر هم که سخت باشد، امکان دارد. یک مقدماتی دارد که مکرر عرض کرده ام.من عرض کردم اولین کاری که می کنید، نمازتان را تقویت کنید. هرچقدر نماز قوت بیشتری داشته باشد و بهتر باشد، توانایی و قوت بیشتری برای مقابله با گناه دارد. در آیه 45 سوره مبارکه عنکبوت می فرماید: إنَّ الصَّلاة تـَنـْهَى عَن الفـَحْشاء وَالمُنکـَر جلوی گناه را می گیرد. نماز که با آدم حرف نمی زند. مقابله می کند. دستش را می گذارد جلوی چشم شما. اگر من نمازم را تقویت کنم اینگونه می شود. چگونه نمازم را تقویت کنم؟ اولین قدم این است که نمازهایم را اول وقت بخوانم. ببینید یک حرفی هست. به اصطلاح عامیانه من نمازم را یک دستی می گیرم یا دو دستی؟ ببینید اگر یک کسی ده میلیون تومان پول به ما بدهد یک دستی نمی گیریم. با تمام جان پول را می گیریم. نماز را یک دستی نمی گیرد. کم قیمت نمی داند. یعنی از یک چیز دیگری برای نماز می گذرد. مثلا آنهایی که مغازه دارند. سر ظهر مشتری آمده یا نماز. من الان کار دارم. یک ساعت دیگر یا یک وقت دیگر تشریف بیاورید. از مشتری می گذرد. بنده که مشتری ندارم. دارم چیزی می نویسم. با خودم می گویم این سوال را هم جواب بدهم. نه. اگر وقت نماز است، باید رها کرد. حاج آقای حق شناس یک مطلبی می فرمودند. ایشان می گفتند وقتی ما داشتیم مباحثه می کردیم، اذان که می گفتند، من دیگر نمی فهمیدم. اصلا درس را نمی فهمیدم. حالا این مربوط به یک انسان برگزیده است. از یک چیزی که به نظر ارزشمند است برای نماز بگذرید. این نشان می دهد که نماز ارزشمند است. اگر شما عملا نشان دادید که نماز برایتان ارزشمند است، یعنی نمازتان حتما قوت دارد و می تواند جلوی گناه را بگیرد. هرگناهی. هرچقدر سخت باشد. هرچقدر امتحان مشکل باشد. مثال عرض می کنم. مانند داستان حضرت یوسف. اگر این آدم نماز خوان است، هر حادثه ای پیش آید، به سلامت می ماند. مثلا قاضی است و صد میلیون تومان رشوه روی میزش گذاشته اند. به راحتی از صد میلیون تومان می گذرد. اگر آدم نماز خوب بخواند. عرض کردم معیار نماز خوب ارزشی است که شما برای آن قائل هستید. من یک چیز کوچک را از نماز جلو نیندازم. به هیچ دلیلی. اذان گفتند، وقت نماز است. دیگر وقت نماز است.



پای درس حاج آقا جاودان

http://www.javedan.ir/post.php?id=920703195925

سَمِعتُ أبا عَبدالله علیه السّلام یَقُول: فالـْیأخُذِ العَبد المُومِن مِن نـَفسِه بـِنـِفسِه

بنده مومن از خودش برای خودش استفاده کند. بنده مومن از خودش بگیرد و برای خودش مصرف کند. از جان و پول و وقت و مهارت های مختلفش بگیرد، به سود خودش استفاده کند. آدم حسابی هر کاری که می کند همین کار است. مثلا فرض کنید ماه رجب در پیش است و هوا هم گرم است. یکی توانایی دارد و تمام ماه رجب را روزه می گیرد. اگر توانایی داشته باشد و مریض نشود و روزه بگیرد یعنی دارد از خودش برای خودش مصرف می کند. اگر خمسش را می پردازد یعنی دارد از خودش برای خودش مصرف می کند. اگر سحر بیدار می شود و از خوابش می گذرد یعنی از خودش برای خودش مصرف کرده. حال یکی تمام خودش را برای خودش مصرف می کند. این به ثمر می رسد. تمام اینها بعد مشخص می شود فالـْیأخُذِ العَبد المُومِن مِن نـَفسِه بـِنـِفسِه مِن دنیاهُ لِآخِرَتِه از دنیای خودش برای آخرتش. هر چه شما کار می کنید در حقیقت از دنیای خودتان برای آخرتتان صرف می کنید. عرض کرده بودم راحت ترینش که البته برای برخی راحت ترین است این است که انسان از پولش بگذرد. اگر به خوبی از پولش بگذرد راهش بسیار نزدیک می شود. شاید اصلا به مقصد برسد.



پای درس حاج آقا جاودان


کاش می فهمیدیم

رفتار ما

گفتار ما

نگاه و

لبخند  و گریه هایمان حساب و کتاب دارد

نزد کسی که فرمود:

فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ

وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ‏

حضرت علی(ع): أحصد الشّر من صدرک بقلعه من صدرک.

بدی را از سینه ی دیگران درو کن به وسیله ریشه کن کردن آن از سینه ی خودت! شخص وقتی خودش را پاک کرد دیگر در خلق شری نمی بیند.

الهی اشکو نفسا بالسوء امارة

خدای درد آشنای من! تنها پناهگاه من!

از این نفس که بین من و تو دیوار می کشد، شکایت به سوی تو آورده ام، نفسی که نه تنها امر به بدی می کند بلکه...

 فمیالة الی اللعب و اللهو مملوة بالغفلة و السهو

به بازی و سرگرمی پر هوس و از غلفت و فراموشی آکنده است!

الهی لاحول لی و لا قوة إلا بقدرتک

محبوبا! دست های عجز مرا خودت مهربانانه در دست بگیر و بر این دل آکنده از درد خودت مرهم بگذار!

لبم پرشکایت، شبم بی نهایت نه فانوس ماهی... الهی!

در این تیره شب ها نثارت خدایا دل سر به راهی ... الهی!


برگرفته از کتاب الهیه

امام علی (ع): رحم الله إمرءً عرف قدره...

خداوند رحمت کند بنده ای را که قدر و قیمت خودش را می شناسد.*

در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت = خدا !

امام صادق (ع) فرمودند: قیمت من خداست، من خود را به بهشت خدا هم عوض نمی کنم!



پ ن : راستی او را به گناه که نمی فروشی عزیز؟!

گناه خدا فروشی محض است، پایین آوردن خداست از مقام عزّ و قدسش و زیر پا نهادن امرش. بین او را با چه چیز و چه کسی معاوضه می کنی؟! و تا کجا می خواهی با او باشی؟

*غررالحکم، عرفان القدر،223

(متن برگرفته از کتاب الهیه )

خواستم بدانم چه نسبتی باتو دارم؟

فرمودی: یا ایها الناس أنتم الفقراء إلی الله 5/فاطر

جستجو کردم که فقیر کیست ؟ گفتند: فقیر کسی است که ستون فقراتش شکسته است و توان ایستادن ندارد و باید به جایی تکیه کند. گفتند: یعنی بی فیض و عنایتت هیچ کس را توان ایستادن نیست!

لایملکون لأنفسهم ضرا و لا نفعا و لایملکون موتا و لانشورا  3/فرقان

بی شک راز دست برنداشتن اولیاءت از تضرع درک همین  نسبت بود.

گفتم : پس من چرا سرکش شدم؟

فرمودی: إن الإنسان لیطغی إن رأه  إستغنی 6،7/علق

ابراهیم (علیه السلام) گفت:


انی ذاهب الی ربی سیهدین....

بل الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره

(14 و 15 القیامه)


انسان بر نفس خودش آگاه است، هرچند برای خودش عذر بیاورد...


ما خود به نفس خود آگاهتریم، هرچند که عذر و بهانه بیاوریم

الهجران عقوبة العشق...


هجران عقوبت عشق است! امام علی علیه السلام فرمود.



هر عشق و علاقه ای به غیر خداوند محکوم به شکست و محکوم به هجران و محکوم به شکست است!


القلب حرم الله و لاتسکن فی حرم الله، غیر الله


یاسیدی! إن و کلتنی الی نفسی هلکتُ

مولای من! اگر به خودم واگذارم کنی هلاک خواهم شد...

 

شخصی نزد امام رضا آمد و عرض کرد: آقاجان ما را هم از دعای خیرتون فراموش نکنید.
امام هشتم در جواب گفت: مگر من فراموش می کردم که تو یاد آوری کردی؟
شخص کمی فکر کرد و گفت: بله خب، درست می فرمایید شما امام امت هستید و بر احوال امت آگاهید و نیازی به یادآوری من نبود.
امام رضا رو به شخص گفت: درست نفهمیدی، بگذار برایت بهتر بگویم، آن لحظه که تو در دلت می گفتی ای کاش امام رضا به یاد من هم باشد همان لحظه من دستم را بالا برده بودم و داشتم برای تو دعا می کردم. این تو نبودی که یاد امامت افتاده بودی، این امامت بود که یاد تو افتاده بود!

و أعنی بالبکاء علی نفسی، فقد افنیت بالتسویف و الآمال عمری و قد نزلت منزلة الآیسین من خیری...


یاریم کن بر گریه بر نفسم، که سخت عمرم را به تسویف و آرزوهای باطل از دست داده ام و اینک به جایی رسیده ام که از خوبی و اصلاح نفس خود به کلی نا امیدم...!