راه خــــــــــــــدا

راه خدا
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

کیف ارجو غیرک و الخیر کله بیدک...

معبودا! چگونه امید به غیر ببندم که همه خیر و نیکی بدست توست....؟؟!

کیف انسیک و لم تزل ذاکری...؟؟!

چگونه فراموشت کنم که تو همیشه در یاد منی...؟؟!



یا من کل هارب الیه یتلجئ، و کل طالب ایاه یرتجی، یا خیر مرجو...

ای آن که هر گریخته به او پناه برد، و هر طالبی به او امید بَِرَد، ای برترین امید...


خیلی اهل تنقلات نیستم اما امروز یه چیزی دلم میخواد ک نمی دونم چیه، مثل بچه هایی که بهونه میگیرن!  وارد بوفه میشم و بی هدف چشم میگردونم و جنس ها رو نگاه میکنم. همینجوری که دارم میگردم چشمم می افته به بسته نمک یادم می افته عصمت نمک میخواست، قیمتش رو میپرسم تا مطمئن بشم ک پولم برای خرید کافیه!

میگه 600تومان، حالا یه چرخی میزنم و دو بسته بیسکویت هم برمی دارم. میام جلو تا حساب کنم. مجددا قیمت نمک رو میپرسم تا با حسابای خودم قاطی نشه!

فروشنده که فکر میکنه قیمت روی بسته رو دیدم، جواب میده: قیمت روش 520تومانه ولی ما میدیم550 که سر راست بشه و از اونجایی هم که پول خرد نداریم میشه 600!!! عجب حساب کتابی؟

لبخند می زنم و میپرسم، حالا این حلاله؟

میگه مگه چقدره؟! همش 80 تومان بیشتر که نیست!

میگم مگه فقط همین یه بسته نمک رو می فروشی؟

خب، نه! ولی حالا ده بسته هم که بفروشم تازه میشه 800 تومن!!! تازه جاهای دیگه شده تا 50 تومن هم بخشیدیم!!!

میگم، وقتی حق نباشه چه 1ریال چه 1میلیارد فرقی میکنه مگه؟؟

مشغول بقیه مشتری ها میشه  و دیگه توجهی نمیکنه. بیرون میام اما تو دلم غصه عجیبی میشینه!

یاد این آیه از قرآن می افتم که:

فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ‏

پس هر کس به مقدار ذرّه‏اى کار نیک کرده باشد همان را ببیند. و هرکس هم وزن ذره‏اى کار بد کرده باشد آن را ببیند.

خدا عاقبت هممون رو بخیر کنه...

زن که باشی، گاهی دختری، گاه خواهر، همسر میشوی  برای شوهرت و یا مادر برای فرزندانت...

به تعداد هرکدام از این نقش ها، عاطفه میشوی و علاقه می ورزی ... با شیرین زبانیت برای پدر، رفاقتت با مادر، نگرانیت برای برادر، دلسوزی و عشقت به همسر، و خلاصه با تمام مهر مادری ات برای فرزند...

علاقه ات با لبخندت، با نگرانیت، با بیخوابی و اضطرابت بروز میکند... گاهی اصلا نگرانی جزئی از زندگی می شود...

بی تاب می شوی و مدام جملاتی را تکرار میکنی؛ کم خوردی، بد خوردی، لباس گرم بپوش، مراقب خودت باش، رسیدی خبر بده، چیزی جا نگذاری... گاهی اما این جملات تکراری که با تمام عاطفه بر زبانت جاری میشود، سبب سرزنش اند...

بس کن، چقدر نگرانی، چقدر گیر می دهی، چقدر تکرار میکنی، خودم می دانم و...

آن وقت است که چیز درونت میشکند بنام دل، چیزی زخم برمی دارد بنام احساس، چیزی له میشود به اسم غرور و چیزی می خشکد بنام عاطفه...

اما با همه ی این حرفها نمی توانی نگران نشوی، مضطرب نشوی، غصه نخوری... از یک زمانی به بعد دیگر فقط کم حرف می شوی... فقط بیشتر اوقات ناخواسته اشک هایت جاری میشود... همه به اشک هایت طعنه می زنند، به حساسیت و لطافتی که خدا درونت خلق کرده... و هر روز سرزنشی با عنوان "حساسیت"  مثل پتک روی سرت فرود می آید!

(چقدر حساسی، الکی نگران میشوی،گیر می دهی...)

یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا*

حواسمون باشه

بعضی دوستی ها رو قبل از اینکه دیر بشه باید رها کرد!



ای وای بر من! کاشکی فلانی را دوست برنگرفته بودم.(آیه28، فرقان)

هوالمحبوب

گاهی وقتا تو زندگی اتفاقات عجیب و غریبی می افته که معنیش رو هیچ وقت نمی فهمی. مثلا توی روستایی زندگی میکنی که امکان تحصیل برات وجود نداره و دو سال ترک تحصیل میکنی با همه علاقه و شوقی که برای درس داری مجبوری خونه نشین باشی بعد یه روزی خیلی اتفاقی آشنا میشی با سیستم آموزش از راه دور که می تونی تو خونه درس بخونی بدون معلم و استاد. اولش خیلی خوشحال میشی و بعد از پیگیری های فراوان می فهمی که ای بابا جز رشته ی انسانی نمی تونی رشته دیگه ای رو بخونی اما تو که علاقه ی خیلی زیادی برای درس داری برات مهم نیست اگر نمی تونی تجربی یا ریاضی بخونی حالا که می تونی درس بخونی انسانی خوندن رو ترجیح می دی به ترک تحصیل و البته سعی می کنی دوستش داشته باشی!

می خونی و سعی می کنی موفق بشی اما حتی خانواده ات هم این مدل درس خوندن رو قبول ندارن و تو رو جدی نمیگیرن! اما فرقی به حالت نمی کنه تو فقط می خونی ، چون هدف داری، چون آرزو و رویای کودکیت بوده!

وقتی دیپلم میگیری بعد از امتحاناتی که نهایی و سراسری هست و اتفاقا معدلت هم خوب میشه حالا تازه خانواده کم کم تو رو باور می کنن.

اما نه انگار خودت هنوز راضی نیستی ، میخوای ادامه بدی و هنوز بخونی... میخونی با همه ی فرصت کمی که داری با تمام سختی هایی که بدون معلم درس خوندن داره با همه ی مشکلات... هرچند اوضاع خونه خیلی بر وفق مراد نیست و داغدار عزیزی هست که زندگی رو به کام همه تلخ کرده، هرچند که برای فرار از اوضاع تلخ خونه تمام عید و حتی یک هفته قبل از عید رو در مسافرت به سر می بری که جای درس خوندن نیست اما تو غافل نمیشی. وقتی شب میلاد پیامبر اکرم(ص) تو حرم امام رضا(ع) هستی دلت مشکنه و ازش می خوای که یک رشته خوب تو یه دانشگاه خوب قبول شی و بالاخره با تمام سختی هایی که گذروندی کنکور رو میدی و با اینکه خوب نخونده بودی و خوب هم جواب ندادی ولی دلت قرصه چون از آقا مدد گرفتی. توی تمام وجودت یه اطمینانی هست به آقا که به کم تو بیشتر میده.

بالاخره نتایج میاد و هرچند که رتبه ات خوب نشده ولی قبول شدی باهمون امید انتخاب رشته میکنی با تمام وجودت  و یه دانشگاه ارزشی و رشته  الهیات قبول میشی و می دونی(اصلا مطمئنی) که هدیه آقاست...

اما هنوزم نمی تونی بفهمی که چطور شد بقیه ای که بهترین مدرسه با بهترین دبیرا درس خونده بودن قبول نشدن و تو ...

نمی دونم ، یعنی نمی دونستم...

سالهای کارشناسی میگذره و به سال آخر می رسه، خودت رو  درگیر یکسری مسائل کردی که اجازه درس خوندن بهت نمیده، برات تمرکز نمیگذاره و دقیقا تو اون روزا یه بیماری هم میاد و دامن گیرت میشه که با خوردن دارو هاش تمام روز رو خواب میری اما یه وقت به خودت میای و می بینی یک ماه بیشتر تا کنکور نمونده و تو آماده نیستی تمام تلاشت رو جمع میکنی تا خانواده رو شاد کنی با قبولیت!

و با یک ماه درس خوندن با رتبه نسبتا خوب(با توجه به میزان مطالعه کم) قبول میشی اما این بار قلبا دوست نداری قبول بشی، حداقل تو این دانشگاه اما میشی و...

همه اینا برات میشن سوال، تو الان سر کلاسای کارشناسی ارشد می شینی و هنوز برات سواله که چطور شده که آرزوی روزهای کودکیت و إنشای روزای دبستانت به واقعیت پیوسته و تو مات و مبهوت از این هستی که این موقعیت رو خیلی هم دوست نداری با اینکه واقعیت آرزوت هست...

یه شب ماه محرم میری تو هیات پای صحبت حاج آقا پناهیان و ایشون همه ی سوال ذهنت رو اینجور جواب میده که اینا همش امتحانه! خدا میخواد از تو امتحان بگیره واسه همین گاهی به تلاش کم نتیجه خیلی بالایی میده و گاهی با تلاش زیاد نتیجه خوب نمیشه و اینا همش بازی و امتحانه برای تو...

و حالاست که پاسخ سوالت رو گرفتی، آره همش امتحانه اما اینکه چقدر تونستی خوب امتحان بدی، چقدر سربلندی و یا چقدر سرافکنده خدا داند و بس...

فقط می دونی زندگی همش بازی و امتحانه.... امـــتــــــــحـــــــــانـــــــــ